معنی جسم وکالبد

تن،بدن

هیکل و بدن

جسم، لحم، ماده، مساله، معدن، معظم

جسم

جسد , تنه , تن , بدن , لا شه , جسم , بدنه , اطاق ماشین , جرم سماوی , دارای جسم کردن , ضخیم کردن , غلیظ کردن , مقصود , شی ء

(جِ) [ع.] (اِ.) بدن.

بدن، تن،
هرچیزی که دارای طول و عرض و عمق باشد و قسمتی از فضا را اشغال کند،

تن

بدن، پیکر، تنه، تن، کالبد، جرم

تن و اعضاء بدن

نه کرپ (اسم) آنچه که جسم نیست: مقابل جسم ((جسم و نه جسم نه ضدین اند. ))

گران تن تنومند ‎ آنکه جسمی گران دارد گران تن، وزین سنگین، کسی که گرانیی در جسم او بر اثر بیماری پدید آمده.

Hauptteil (m), Körper (m), Leib (m)

corpo

گران جسم. [گ ِ ج ِ] (ص مرکب) گران تن. وزین. سنگین. عظیم الجثه. || کسی که گرانی در جسم او پدید آید بر اثر بیماری.

166